تقديم به امام تشنگي و كبوتراي نازنينش
قصهى تشنگى و آب
يه نهرِ آب توى كوير، ميون سرزمينِ داغ
يه باغبونِ تشنه لب، دلواپسِ گُلاى باغ
يه باغبون كه سايهها، پژمرده كردن گُلا شو
پيشِ چشاش سَر بُريدن تمومِ پروانهها شو
خواست كه بجنگه با تبر، اين باغبونِ تشنه لب
راضى نشد كنار بياد، با سايههاى شومِ شب
وقتى گُلاشو مىچيدن، تازه مىكردن داغِ شو
هى پشت هم تبر زدن، سروِ بلندِ باغِ شو
تبرزناى بىامون، دستاى سرو بريدن
رحمى نكردن به گُلا، باغُ به آتيش كشيدن
قصه تشنگى و آب، قصه آدماى خوب
قصهى ردّپاى خون، رو تنِ تشنهى غروب
قصهى آدماى بد، شكارچىهاى بد نفس
كه رحم نكردن حتّى به، كبوتراى تو قفس
شاياتجلي