مادر بزرگ ..
مي بست روي مويش
يك روسري آبي
پيراهني به تن داشت
با نقشه گلابي
چادر نماز او داشت گل هاي ريز و تك تك
شلوار ساده اس داشت با خال هاي كوچك
از عطر ياس پر بود آغوش با صفايش
سرشار از وفا بود گرماي بوسه هايش
شب ها كنار كرسي مي خواند يك ترانه
پر مي شد از صدايش شادي درون خانه
مادر بزرگ گاهي مي گفت قصه اي را
از غصه ها و شادي از باغ و دشت و صحرا
يادش به خير ديگر او در كنار ما نيست
اين جا كنار كرسي جايش هميشه خاليست ..........
به ياد مادر بزرگ خوبم ... كه سالگرد شان مي باشد .
...................