حسرت پرواز
چند ياد چمن و حسرت پرواز كنم
بشكنم اين قفس و بال و پري باز كنم
بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند
من هنوز آرزوي فرصت پرواز كنم
خار حسرت زندم زخمه به تار دل ريش
چون هواي گل و مرغان هم آواز كنم
بلبلم ، ليك چو گل عهد ببندد با زاغ
من دگر با چه دلي لب به سخن باز كنم
سرم اي ماه به دامان نوازش بكذار
تا در آغوش تو سوز غزلي ساز كنم
به نوايم برسان زان لب شيرين كه چو ني
شكوه هاي شب هجران تو آغاز كنم
با دم عيسوي ام گر بنوازي چون ناي
از دل مرده بر آرم دم و اعجاز كنم
بوسه مي خواستم از آنمه و خوش مي خنديد
كه نيازت بدهم آخر اگر ناز كنم
سايه خون شد دلم از بس كه نشستم خاموش
خيز تا قصه ي آن سرو سرافراز كنم