آخرين پرواز ...
نمي آيد به گوشم ديگر آن آواز غمگينت
نمي بينم نشان از آخرين پرواز غمگينت
پريدي تا اوج آسمان هاي بلند و دور
نكردي يادي از من ، از من اين دمساز غمگينت
تو رفتي به سوي ابرهاي دور و پر مي شد
تمام آسمان از ناله هاي ساز غمگينت
برايت شعر مي گفتم ، برايت قصه مي خواندم
ببين لال است ديگر ، داستان پرداز غمگينت
تمام ابرها آن شب برايت گريه مي كردند
همان شب ، آن شبي كه بر ملا شد راز غمگينت
...