به ياد مادر بزرگ
بر سنگ چشم او
بر سر گوري كه روزي بود آتشگاه عشق من
وز لهيب آرزويي روشن و خوش تاب
شعله مي افراشت
وينك از خاكستري پوشيده
كز وي جز خموشي چشم نتوان داشت
مي چكد اشك نگاهم تلخ
مي چكد اشك نگاهم نيز در آن جام زهرآگين
كز شرنگ بوسه لبريز است
وز فسوني تازه مي خواند مرا هر دم كه
بازآ اين چه پرهيز است
وز نهيب گور سرد چشم او
كاندر آن هر گونه اميدي فرو مرده ست
پاي واپس مي نهم
بي نياز بوسه اي پرشور
كز فريبي تازه مي رقصد در آن لبخند
بي نياز از خنده اي دلبند
كز فسوني تازه مي جوشد در آن آواز
مي چكد اشك نگاهم باز
بر سر گوري كه روزي بود آتشگاه عشق من
وينك از خاكستر اندوه پوشيده ست
در ميان اين خموش آباد بي حاصل
در سكوت چيره اين شام بي فرجام
مي چكد اشك نگاهم بر مزار دل
مي سرايد قصه درد مرا با سنگ چشم او
با غمي كاندر دلم زد چنگ
http:////home.ripway.com/2004-7/140362/03102002.jpg
همه که قرار نيست بچه طلاق باشند . پس در نتيجه فکر خودشون رو راي اين بچه حروم نمي کنند . حتي زحمت خواندن چنين وبلاگي رو به خودشون نميدن من براي خيلي ها کامنت گذاشتم . حتي نيومدن ببينن چه خبره . هيمنکه مي بينند بچه هاي طلاق فقط ميگن خوب به ما مربوط نيست . خدا به روز هيچ کدام از جوانان ما نياره . ولي منهم بچه طلاق نبود .ولي حالا دارم