وبلاگ :
رز زرد من
يادداشت :
خنده
نظرات :
3
خصوصي ،
148
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
باران
کوير سرزمين عشق
بايد از اين شهر پر غوغا گريخت
بايد از جمع عروسك ها گذشت
بايد ار اين جا گريخت
آن طرفتر پشت آن كوه بلند
دره ها از عطر آويشن پر است
كبك مي خواند به كوه
لاله مي رويد به نور
روي دوش نسترن
پوپك بي خانه مي گيرد قرار
زير نور زعفران رنگ غروب
دشت مي رقصد به آهنگ بهار
رود مي خواند به نجواي نسيم
شهر را بايد فروخت
بايد از اين دود و آهن پر كشيد
بايد از نامردمي ها دل بريد
آن طرف آن سوي رود
با بهاي دوستي
كلبه اي بايد خريد
در دل شبهاي تار
مي توان در نور همديگر نشست
مي توان ابليس را
لابلاي خواب نيلوفر شكست
مي توان چون نسترن
سر به بالين اقاقي ها گذاشت
مي توان در بزم سوسن هاي دشت
نرم نرمك پا گذاشت
مي توان هنگام باران بهار
زير چتر سنجد كوهي نشست
لابلاي دره ها
با چكاوك مي شود همخانه شد
مي شود با هم ز غم بيگانه شد
مي توان همچون پرستوهاي مست
زير سقف چوبي ايوان باغ
با شكوفه خانه ساخت
مي توان از لحظه ها افسانه ساخت
مي توان با بال سنجاقك پريد
مي توان با آب و رنگ
دشت مريم آفريد
مي شود از اين قفس
دل به پرواز كبوترها سپرد
مي شود در عشق هم آسوده زيست
مي توان در پاي هم آسوده مرد
مي شود در نور عشق
جان گرفت و زنده شد
نازنينم مي شود پاينده شد