خون بها
اي دوست شاد باش كه شادي سزاي توست
اين گنج مزد طاقت رنج آزماي توست
صبح اميد و پرتو ديدار و بزم مهر
اي دل بيا كه اين همه اجر وفاي توست
اين باد خوش نفس به مراد تو مي وزد
رقص درخت و عشو ي گل در هواي توست
شب را چه زهره كز سر كوي تو بگذرد ؟
كان آفتاب سايه شكن در سراي توست
خوش مي برد تو را به سر چشمه ي مراد
اين جست و جو كه در قدم رهگشاي توست
اي بلبل حزين كه تپيدي به خون خويش
ياد تو خوش كه خنده ي گل خون بهاي توست
ديدي دلا كه خون تو آخر هدر نشد
كاين رنگ و بوي گل همه از نافه هاي توست
پنهان شدي چو خنده در اين كوهسار و باز
هر سو گذار قافله هاي صداي توست
از آفتاب گرمي دست تو مي چشم
برخيز كاين بهار گل افشان براي توست
با جان سايه گرچه در آميختي چو غم
اي دوست شاد باش كه شادي سزاي توست