سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رز زرد من

تنهات نمی زارم جمعه 87/2/13 ساعت 10:51 عصر

بی دلهره عاشق باش              بی ثانیه ای تردید

حالا که نگاه تو                         دنیارو به من بخشید

بی دلهره عاشق باش               تا آیینه راهی نیست

نزدیک بیا خوبم                         یک بوسه گناهی نیست

چشمامو نمی بندم                   از خواب گریزونم

بیدارم و تو فکر                           چشمای تو می مونم

هم صحبت بارونی                       همزاد گل یاسی

چشمای منو بهتر                        از آیینه می شناسی

من معنی دریای                          آغوشتو می دونم

یک لحظه بدون تو                        من زنده نمی مونم

بی دلهره عاشق باش                   از عطر تو سرشارم

دلواپس چی هستی                     تنهات نمی ذارم


نوشته شده توسط: سارا طنین

باران یعنی تو بر می گردی شنبه 86/3/5 ساعت 11:44 عصر

می‌خواهم‌ نامه‌یی‌ برایت‌ بنویسم‌
که‌ به‌ هیچ‌ نامه‌ی‌ دیگری‌ شبیه‌ نباشد
وَ زبانی‌ نو برای‌ تو بیآفرینم‌
زبانی‌ هم‌ْترازِ اندامت‌
وَ گُستره‌ی‌ عشقم‌ !

می‌خواهم‌ از برگ‌های‌ لغت‌ْنامه‌ بیرون‌ بیایم‌
وَ از دهانم‌ اجازه‌ی‌ سفر بگیرم‌ !
خسته‌اَم‌ از چرخاندن‌ زبان‌ در این‌ دهان‌ !
دهانی‌ دیگر می‌خواهم‌
که‌ بتواند به‌ درخت‌ِ گیلاس‌،
یا چوب‌ کبریتی‌ بَدَل‌ شَود !
دهانی‌ که‌ کلمات‌ از آن‌ بیرون‌ بریزند ،
مانندِ پریان‌ِ دریایی‌ از امواج‌ِ دریا
وَ کبوتران‌
از کلاه‌ِ شعبده‌باز !

کتاب‌های‌ دبستانم‌ را از من‌ بگیریدُ
نیمکت‌های‌ کلاسم‌ را ،
گچ‌ها وُ قلم‌ها وُ تخته‌ سیاه‌ را
از من‌ بگیرید ،
تنها واژه‌یی‌ به‌ من‌ ببخشید
تا آن‌ را
چون‌ گوشواری‌ به‌ گوش‌ِ معشوق‌ِ خود بیاویزم‌ !

انگشتانی‌ تازه‌ می‌خواهم‌،
برای‌ دیگرگونه‌ نوشتن‌ !
از انگشتانی‌ که‌ قد نمی‌کشند،
از درختانی‌ که‌ نه‌ بُلند می‌شوندُ نه‌ می‌میرند بیزارم‌ !

انگشتانی‌ تازه‌ می‌خواهم‌،
به‌ بُلندای‌ بادبان‌ِ زورق‌ُ گردن‌ِ زرّافه‌،
تا معشوقه‌ی‌ خویش‌ را پیراهنی‌ از شعر ببافم‌
وَ الفبایی‌ نو بیآفرینم‌ برای‌ او !
الفبایی‌ که‌ حروفش‌
به‌ حروف‌ِ هیچ‌ زبان‌ِ دیگری‌ مانند نباشند !
الفبایی‌ به‌ نظم‌ِ باران‌ !
الفبایی‌ از طیف‌ِ ماه‌ُ
ابرهای‌ خاکستری‌ِ غم‌ْناک‌
وَ درد برگ‌های‌ بید
زیرِ چرخ‌ِ دلیجان‌ِ آذر ماه‌ !

می‌خواهم‌ گنجی‌ از کلمات‌ را پیش‌ْکشَت‌ کنم‌
که‌ هرگز هیچ‌ زنی‌ به‌ نصیب‌ نبُرده‌ وُ نخواهد بُرد !
کسی‌ به‌ تو مانند نبوده‌ وُ نیست‌ !
می‌خواهم‌ هجاهای‌ نامم‌
وَ خواندن‌ِ نامه‌هایم‌ را
به‌ سینه‌ی‌ خسته‌اَت‌ بیاموزم‌ !
می‌خواهم‌ تو را به‌ زبانی‌ نو بَدَل‌ کنم‌

نوشته شده توسط: سارا طنین

دریا شنبه 84/1/6 ساعت 3:28 صبح

به دریا می روم ، زورقی می سازم  . از کنار آن دو هیزم شکن پیر می گذرم  آنها هم به آمدن من عادت کرده اند دیگر مانع حضور و ورود من به دریاچه نمی شوند ولی از نگاهشان پیداست که می گویند باز هم با خیالاتش به دریا زده است ، من می نشینم و روی آب دریاچه پازلی از خاطرات تو را رسم می کنم ، ولی با شیطنت اولین غوک آب تکان می خورد و همه چیز به هم می ریزد ....

............................................

نازنینم ، زمان از چشمان تو بی رحم تر است چشمهای تو از احساس من صادق تر است ، احساسم می گوید بگذار زمان را در چشمهای تو به تماشا بنشینم ...

سنجاقکی مباش بر دفتر زمان  سنجاق شده ، پرواز کن نه چون من .............


نوشته شده توسط: سارا طنین

آواره یکشنبه 83/11/18 ساعت 10:48 صبح

 

نیمه شب بود و ، غم تازه نفس ،
ره خوابم زد و ماندم بیدار ،
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع ،
سایه ی دسته گلی بر دیوار .
همه گل بود ، ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود

شمع خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند
کس نپرسید : کجا رفت ؟ که بود ؟
که دمی چند در اینجا گذراند
این منم خسته در این کلبه ی تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من ، اگر سایه ی خویشم ، یا رب
روح آواره ی من کیست  کجاست ؟

فریدون مشیری


نوشته شده توسط: سارا طنین

خنده سه شنبه 83/10/29 ساعت 4:43 صبح

خنده ام می گیرد
من چه باشم چه نباشم
آسمان اینجاست بالای سرم
روی احساس لطیف شاعر
روی یک قطره آب
. من اینجا هستم
خنده ام می گیرد
پراز احساس پر از حس شکفتن هستم
لحظه آمدنت می آید
لحظه پر شدنم از شادی
باز هم می خندم
خنده ات می گیرد
و من اینجا هستم
روی تکرار سراب
روی یک نقش حباب
تو برایم همه دنیا هستی


نوشته شده توسط: سارا طنین

پرنده ی زخمی شنبه 83/10/12 ساعت 4:22 صبح

 

من آن پرنده ی تنهایی هستم که توفان زندگی مرا به سمت تو رانده است ،

و تو آنقدر زخم خورده ای که گمان می کنی توفان تو را هم خواهد برد .....

آری تو می ترسی .... تو از هجوم عشق می ترسی ........

 

بازم برات می نویسم ...

کوچولوی قصه های شبانه ام ....

 


نوشته شده توسط: سارا طنین

به یاد تو ...... پنج شنبه 83/10/3 ساعت 5:3 صبح

  امروز تو می فهمی و من می دانم که ما چقدر در       بندیم و اصولاً انسانها چقدر محبوس در آرمانهای کوچک دیگران در قفسند شاید هیچ کس برا ی من ، مثل تو ، پریدن را معنا نکرد . هیچ بارانی در من به اندازه ی تو ثمر نداشت و هیچ نوازشی به اندازه ی نوازش های تو   آنگونه محسور کننده نبود ......

 هنوز لحن لطیف کلام اولینت در جانم موج می زند انگار با ادبیات تنهایی هم می توان زیست . وقتی تو از محدوده ی لفظ بیرونی ، در قالب کلیشه ها نمی گنجی و به بیشه ای سر سبز می مانی ، که هنوز از کودکی پر است ، رهروی با تو سخت است .....

 من برای خودم دفتری از گل دارم و درباره ی تو انشاء   می نویسم رازهایم را در آن دفتر با تو تقسیم می کنم  و  اگر روزی رفتی یا رفتم هنوز در سایه تو با خواندن آن  رازها به آفتاب پناه می برم ...

 یادش به خیر شکوه باران چه لذتی داشت آنروز که       برای اولین بار برای تو گریستم .

 می دانی خواب پروانه ها چه رنگی است یا نه ؟! ......

 من می دانم اما بلد نیستم تعریف کنم راستش از روز اول یادمان نداده اند که زیبایی را چگونه تعریف کنیم ....

 به روزی فکر می کنم که راز حرف هایم را از چشمان عکسم در مجله ی ابدی بخوانی ..............

   شب بخیر کوچولو ....


نوشته شده توسط: سارا طنین

برای آخرین رنج پنج شنبه 83/9/26 ساعت 1:14 صبح

برای آخرین رنج ......

ای آخرین رنج !
تنهای تنها می کشیدم انتظارت‏،
ناگاه دستی خشمگین مشتی بر در کوفت !
دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت !
لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک ،
آنگاه دستی در من آویخت .
دانستم این نا خوانده  ،مرگ است !
از سال های پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمی دانم کجا بود !
...........

فریاد تلخم در گلو مرد
با خود مرا در کام ظلمت ها فرو برد
در دشت ها ، در کوه ها ،
در دره های ژرف و خاموش
بر روی دریاهای خون ، در تیرگی ها
در خلوت گرداب های سرد و تاریک
در کام اوهام
در ساحل متروک دریاهای آرام ..
شب های جاویدان مرا در بر گرفتند !
....................

ای آخرین رنج
من خفته ام بر سینه ی خاک
دبر باد شد آن خاطر از رنج خرسند
اکنون تو تنها مانده ای ، ای آخرین رنج !
بر خیز ... برخیز !
از من بپرهیز !
بر خیز ، از این گور وحشت زا حذر کن !
گر دست تو کوتاه شد از دامن من ،
بر روی بال آرزوهایم سفر کن !
با روح بیمارم بیامیز !
با عشق نا کامم بپیوند !
.........
فریدون مشیری


نوشته شده توسط: سارا طنین

متن تشکر شنبه 83/9/14 ساعت 12:0 صبح

 

توجه:

جا داره اینجا از دوستان خوب و همراهان همیشگی تشکر کنم

از شایا  به خاطر مهربونیاش و از مانی عزیز به خاطر همه زحماتش

عزیزان دوستون دارم.... تنهام نذارید.....

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور،

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،

صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق ،

گفتگو از مرگ انسانیت است.

...........

  فریدون مشیری   

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط: سارا طنین

بی قرار جمعه 83/9/13 ساعت 12:53 صبح

من اینگونه بی قرا ر کیستم

قولش اگر یادش رود

فردا دگر من نیستم

.............

 

 


نوشته شده توسط: سارا طنین

<      1   2      

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
112830


:: بازدیدهای امروز ::
0


:: بازدیدهای دیروز ::
3



:: درباره من ::

رز زرد من

:: لینک به وبلاگ ::

رز زرد من


:: پیوندهای روزانه::

انگلیسی [6]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
بهار 1386
بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383
آذر 87



::( دوستان من لینک) ::

سکوت ابدی
.: شهر عشق :.
فطرس
عشق
جزتو
محمد قدرتی
گروه اینترنتی جرقه داتکو
خونه دارو بچه دار زنبیلو بردارو بیار
تنهاترین
مذهب عشق
مناجات با عشق
amir trainer
سلام خوش امدید
دکتر علی حاجی ستوده
پرسپولیس
اسیر عشق...
شاخه شکسته
عاشق تنها....
فراق یار
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
عشق بی همتا
دوستت دارم
می توانی..اگر بخواهی
arash153
پسری برای تمام فصول
مارمولک پیر
سحر
کوثر
جک اس ام اس و خنده
همه چیز برای برخی

امید جوان
حرف حساب

:: لوگوی دوستان من ::























:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو