سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رز زرد من

بگویید سه شنبه 88/5/27 ساعت 11:25 صبح

به او بگویید تقویم خودش را ورق بزند تا به یاد ظلمی که کرده است بیفتد ؛شاید قطره اشک ندامتی بریزد روی قبربی نام ونشان که همه عاشقان؛که همه عاشقان بی نام و

 نشانند.

شبنم چشمان تومی بارد روی ژاله قلب من؛کاش می دانستم پشت شیشه باران چه ترانه گمشده ای مدفون است که مهری خاموش تن خاک را نوازش می کند . با تو هستم ؛ با توای که فرسنگها از من فاصله داری ؛ پنجره بسته شده نگاهت را باز کن ؛باز کن آن پنجره ای که رو به بیکران است تا من با نگاه تو تقدس یابم ؛من که در سراب زندگی همیشه های نگاهم سمت توست.با تو هستم ای مسافر جاده های مه گرفته اندوه ؛درنگ کن وبه کوچه های خاطرات سری بزن و یاد کن آن هنگام را که به حریم عاشقان پا برهنه پا نهادی وآهوی دشتم دردام دل تو اسیرگشت و توکوزه بلورین محبت را تقدیم من کردی اما یادت نبود که نور با سایه عاشق ؛بازی می کرد و تو باید صبورانه مهره های شطرنج زندگی را جابجا می کردی تا به بازی تقدیر نبازی و اینک چه بیرحمانه

حرمت عشق و اشکهای مرا شکستی و از من و دنیای من جدا شدی

 


نوشته شده توسط: سارا طنین

همیشه یکشنبه 88/3/31 ساعت 2:14 عصر

مرا از زندان غم برهان و در قلب مهربانت اسیر کن

چرا که نمی خواهم هر روز غم

با دستان نامرئیش گلویم را بیش از بیش بفشارد

می دانم که در قلبت دیگر تنها نیستم

و حس دوست داشتنت هر روز با من همراه است

من را بخواه و در قلبت زندانی کن

حتی اگر سهم ماندنم تا پایان عمرم باشد

باز هم با تمامی وجود خواهان آنجا بودن

و زندانی شدن در بند قلبتم

من را برای همیشه در قلبت اسیر کن

چرا که قلب مهربانی جز قلب مهربان تو

برای زندانی شدن خویش سراغ ندارم

 


نوشته شده توسط: سارا طنین

ارغوان جمعه 87/12/9 ساعت 3:35 عصر

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگست امروز؟ آفتابی است هوا؟ یا گرفته است هنوز؟ من درین گوشه که از دنیا بیرون است، آسمانی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست، آنچه میبینم دیوار است. آه، این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر میکش از سینه نفس نفسم را بر میگرداند. ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می‌ماند. کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانی است. نفسم میگیرد که هوا هم اینجا زندانی است. هرچه با من اینجاست رنگ رخ باخته است. آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است. اندر این گوشه خاموش فراموش شده، کز دم سردش هر شمعی خاموش شده، یاد رنگینی در خاطر من گریه می‌انگیزد: ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید چون دل من که چنین خون آلود هر دم از دیده فرو میریزد. ارغوان این چه رازی است که هر بار بهار با عزای دل ما می آید که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می‌افزاید ارغوان پنجه خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس کی برین دره غم می‌گذرند؟ ارغوان خوشه خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره باز سحر غلغه می‌آغازند، جام گلرنگ مرا بر سر دست بگیر، به تماشاگه پرواز ببر. آه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند. ارغوان بیرق گلگون بهار تو بر افراشته باش شعر خونبار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش. تو بخوان نغمه ناخوانده من ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من.       امیر هوشنگ ابتهاج


نوشته شده توسط: سارا طنین

حقیر یکشنبه 87/11/6 ساعت 2:45 عصر
چقدر حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن دارند ، نه اراده‌ی دوست نداشتن ، نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن، با این حال مدام شعر عاشقانه می‌خوانند

نوشته شده توسط: سارا طنین

آخرین جرعه این جام تهی جمعه 87/9/15 ساعت 10:3 عصر


آخرین جرعه این جام تهی


همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
مه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش


نوشته شده توسط: سارا طنین

تئاتر کرگدن چهارشنبه 87/9/6 ساعت 1:29 عصر

تئاتر کرگدن در سالن تئاتر شهر برگزار می شود ... برای رزرو بلیط به سایت فرهاد اییش مراجعه کنید

http://www.farhadayeesh.com

نوشته شده توسط: سارا طنین

اجازه هست؟... سه شنبه 87/8/28 ساعت 3:20 عصر

اجازه هست بشم فدات ... اجازه هست تو شعر من اثر بزاره خنده هات

شب که می یاد یواش یواش با چشمک ستاره هاش از اسمون ستاره کش برم برات

اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم تو هم بگی دوسم داری

اجازه هست خیال کنم تا اخرش مال منی خیال کنم دل منو با رفتنت نمی شکنی

 

 اجازه هست  اجازه هست ؟... 

 


نوشته شده توسط: سارا طنین

نگاه کن دوشنبه 87/7/29 ساعت 11:36 عصر

 نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره اب می شود

چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست افتاب می شود

نگاه کن تمام هستیم خراب می شودشراره ای مرا به کام می کشد

 مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد

نگاه کن تمام اسمان من پر از شهاب می شود

تو امدی ز دورها و دورهازسرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها  بلورها

مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پر ستاره ام می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن.

 


نوشته شده توسط: سارا طنین

می دانم پنج شنبه 87/5/31 ساعت 2:44 صبح

می‌دانم


حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری

من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید

پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟


حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست ...!



به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آید.

مگر می‌شود نیامده باز
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟

پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!

تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام
تمامم نمی‌کنی، ها!؟

باشد، گریه نمی‌کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.

چه عیبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید
هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و
آسمان هم که بارانی‌ست ...!


.


نوشته شده توسط: سارا طنین

روزنه ای به رنگ جمعه 87/2/13 ساعت 11:14 عصر

روزنه ای به رنگ

 

در شب تردید من ،برگ نگاه

می روی با موج خاموشی کجا؟

ریشه ام از هوشیاری خورده آب :

من کجا، خاک فراموشی کجا .

دور بود از سبزه زار رنگ ها

زورق بستر فراز موج خواب

پرتویی آیینه را لبریز کرد :

طرح من آلوده شد با آفتاب .

اندهی خم شد فراز شط نور :

چشم من در آب می بیند مرا

سایه ی ترسی به ره لغزید و رفت

جویباری خواب می بیند مرا

در نسیم لغزشی رفتم به راه

راه ، نقش پای من از یاد برد

سرگذشت من به لب ها ره نیافت :

ریگ باد آورده ای را باد برد .

 

 زنده یاد سهراب سپهری


نوشته شده توسط: سارا طنین

   1   2      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
112772


:: بازدیدهای امروز ::
6


:: بازدیدهای دیروز ::
1



:: درباره من ::

رز زرد من

:: لینک به وبلاگ ::

رز زرد من


:: پیوندهای روزانه::

انگلیسی [6]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
بهار 1386
بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383
آذر 87



::( دوستان من لینک) ::

سکوت ابدی
.: شهر عشق :.
فطرس
عشق
جزتو
محمد قدرتی
گروه اینترنتی جرقه داتکو
خونه دارو بچه دار زنبیلو بردارو بیار
تنهاترین
مذهب عشق
مناجات با عشق
amir trainer
سلام خوش امدید
دکتر علی حاجی ستوده
پرسپولیس
اسیر عشق...
شاخه شکسته
عاشق تنها....
فراق یار
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
عشق بی همتا
دوستت دارم
می توانی..اگر بخواهی
arash153
پسری برای تمام فصول
مارمولک پیر
سحر
کوثر
جک اس ام اس و خنده
همه چیز برای برخی

امید جوان
حرف حساب

:: لوگوی دوستان من ::























:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو