مي خواهمت سرود بت بذله گوي من
روي لبش شكفت گل آرزوي من
خنديد آسمان و فروريخت آفتاب
در ديه اميدم باران روشني
جوشيد اشك شادي ازين پرتو افكني
بخشيد تازگي به گل گلشن شباب
مي خواهمت شنفتم و پنداشتم كه اوست
پنداشتم كه مژده آن صبح روشن است
پنداشتم كه نغمه گم گشته من است
پنداشتم كه شاهد گمنام آرزوست
خواب فريب باز ز لالايي اميد
در چشم آزمايش من آشيانه ساخت
ناي اميد باز نواي هوس نواخت
باز بز براي بوسه دل خواهشم تپيد
مي خواهمت شنفتم و دنبال اين سرود
رفتم به آسمان فروزنده خيال
ديدم چو بازگشتم ازين ره شكسته بال
اين نغمه آه نغمه ساز فريب بود
مي خواهمت بگو و دگرباره ام بسوز
در شعله فريب دم دلنشين خويش
تا نوكم اميد شكيب آفرين خويش
آري تو هم بگو كه درين حسرتم هنوز
پايان اين فسانه ناگفته تو را
نيرنگ اين شكوفه نشكفته تو را
مي دانم و هنوز ز افسون آرزو
در دامن سراب فريبننده اميد
در جست و جوي مستي اين جام ناپديد
مي خواهم از تو بشنوم اي دلربا بگو