به پايداري آن عشق سربلند
بود كه بار دگر بشنوم صداي تو را ؟
ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟
بگيرم آن سر زلف و به روي ديده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل رباي تو را
ز بعد اين همه تلخي كه مي كشد دل من
ببوسم آن لب شيرين جان فزاي تو را
كي ام مجال كنار تو دست خواهد داد
كه غرق بوسه كنم باز دست و پاي تو را
مباد روزي چشم من اي چراغ اميد
كه خالي از تو ببينم شبي سراي تو را
دل گرفته ي من كي چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هواي تو را
چنان تو در دل من جا گرفته اي اي جان
كه هيچ كس نتواند گرفت جاي تو را
ز روي خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
كه هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را
سزاي خوبي نو بر نيامد از دستم
زمانه نيز چه بد مي دهد سزاي تو را
به ناز و نعمت باغ بخشت هم ندهم
كنار سفره ي نان و پنير و چاي تو را
به پايداري آن عشق سربلندم قسم
كه سايه ي تو به سر مي برد وفاي تو را