• وبلاگ : رز زرد من
  • يادداشت : آواره
  • نظرات : 1 خصوصي ، 150 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10      >
     

    محبوب ترين

    نامي كه من دوستش دارم تو مي داني چيست .

    اين هم يك شعر پشت وانتي ولي چقدر زيباست.

    عمري که اجل از عقبش مي تازد

    هر کس غم بيهوده خورد مي بازد!

    فريدگارا

    بگذار

    دهان تو را ببوسم

    غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم

    کف خانه ات را

    با دمب بريده ي شيطان جارو کنم

    متولد شدم

    در مرز نازک نيستي

    سگ هاي شما

    از دهان فرشتگان دو رو نجاتم دادند.

    پروردگارا

    نه درخت گيلاس،نه شراب به

    از سز اشتباهي

    آتش را

    به نطفه هاي فرشته يي آميختي

    و مرا آفريدي.

    اما تو به من نفس بخشيدي عشق من!

    دهانم را تو گشودي

    و بال مرا که نازک و پرپري بود

    تو به پولادي از حرير

    مبدل کردي.

    سپاسگزارم خداي من

    خنده را

    براي دهان او

    او را

    به خاطر من

    و مرا

    به نيت گم شدن آفريدي.

    من ، اگر سايه ي خويشم ، يا رب
    روح آواره ي من کيست کجاست ؟

    واقعاً قشنگ بود ممنونم :)

    بسيار با احساس بود موفق وشاد باشيد
    تبليغات مجاني براي همه . حتماً بياين بخونين
    روح آواره تو .... داني كيست ؟ او همان است كه هر روز و شب ... دائم از دست تو دارد زخمي ... كه خورد بهر تو هر روز كتك ... نتواند خوابيد حتي شب ... كه تو از بهر كتاب ... ميكني بيدارش

    سلاممممممم....////////////چه شعره قشنگي****

    THE END

    سلام .

    كاش مي توانستي اين واژه را از زبان خودت بشنوي

    خدا خواست تا انسانها آدم شوند.تو چرا در كار خدا دخالت ميكني؟

    همنشين جان

    بي تو اي جان جهان ، جان و جهاني گو مباش

    چون رخ جانانه نتوان ديد جاني گو مباش

    همنشين جان من مهر جهان افروز توست

    گر ز جان مهر تو برخيزد جهاني گو مباش

    يك دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است

    بر وصال دوست عمر جاوداني گو مباش

    در هواي گلشن او پر گشا اي مرغ جان

    طاير خلد آشياني خاكداني گو مباش

    در خراب آباد دنيا نامه اي بي ننگ نيست

    از منخلوت نشين نام و نشاني گو مباش

    چون كه من از پا فتادم دستگيري گو مخيز

    چون كه من از سر گذشتم آستاني گو مباش

    گر پس از من در دلت سوز سخن گيرد چه سود

    من چو خاموشي گرفتم ترجماني گو مباش

    سايه چون مرغ خزانت بي پناهي خوش تر است

    چتر گل چون نيست بر سر سايباني گو مباش

    لبخند اگر از چهره تو جدا شودوتا آخر دنيا بگرد جايي براي نشستن پيدا نخواهد كرد . بگو از جايش تكان نخورد.

    خواب و خيال

    نازنين آمد و دستي به دل ما زد و رفت

    پرده ي خلوت اينغمكده بالا زد و رفت

    كنج تنهايي ما را به خيالي خوش كرد

    خواب خورشيد به چشم شب يلدا زد و رفت

    درد بي عشقي ما ديد و دريغش آمد

    آتش شوق درين جان شكيبا زد و رفت

    خرمن سوخته ي ما به چه كارش مي خورد

    كه چو برق آمد و در خشك و تر ما زد و رفت

    رفت و از گريه ي توفاني ام انديشه نكرد

    چه دلي داشت خدايا كه به دريا زد و رفت

    بود آيا كه ز ديوانه ي خود ياد كند

    آن كه زنجير به پاي دل شيدا زد و رفت

    سايه آن چشم سيه با تو چه مي گفت كه دوش

    عقل فرياد برآورد و به صحرا زد و رفت

    باران نمي بارد .اگرببارد در همه جا مي بارد . اما سرزمين دوست سر سبز تر مي شود.

    چرا ؟

     <    <<    6   7   8   9   10      >